آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

خاکستری.

حالم از این همه دروغ به هم میخوره... اینکه مجبورم سرم و بندازم پایین و خودم و بزنم به خریت و رد بشم! اینکه لبخند بزنم و سرم و به نشونه تایید تکون بدم... اه... 

همیشه منتظر یه صدای بلندتر از صدای خودمم یکی که محکمتر از من حرف بزنه.. حوصله آدما رو ندارم حوصله خودمم ندارم اصن نمیدونم چمه بی دلیل کلافه ام

دارم هر روز به خودم دروغ میگم و دارم خودمو غرق میکنم تو هر چی که ظرفیتش بیشتر از منه

واقعا دیگه فرقی نداره کجام و چیکار میکنم

حالم بد نیستا اصن تعریفی از بد بودن ندارم...

از حال خوبم دیگه تعریفی ندارم همه چی یک رنگه

یکپارچه خاکستری!

نه تیره نه روشن...



میدونی حالم اینروزا بدتر از همه ست

آخه هر کی رسید دل ساده ی من رو شکست

قول بده که تو

از پیشم نری

واسه من دیگه عاشقی جاده ی یک طرفه ست...

میمیرم بری

آخرین دفعه ست!

پرواز تو قفس شدم

بی نفس شدم

دیگه تنها شدم توی دنیا بدون خودم

راستشو بگو این یه بازیه؟

نکنه همه حرفای تو مث حرف همه صحنه سازیه!

این یه بازیه؟؟؟؟؟؟.........


هی دست ، دست می کنی و من که مرده ام!!!

مث کسی که داره یه راهروی سرد تاریک رو طی میکنه تا به یه محوطه ی ترسناکتر برسه واسه اجرای حکم اعدامش شدم! 

در زندان باز شده ولی... 

آسمون و هوای آزاد رو می بینم ولی... 

تموم میشن همه دردا و این درد که تو گلومه و باید مث یه مرد محکم باشم و قورتش بدم... مرد که گریه نمی کنه!... آاااخ این درد... 

تموم میشه! ولی...

گاهی فک می کنم مگه ما آدما! هه! آدما!! چقد قرار زنده بمونیم؟ اصن چقد می تونیم زنده بمونیم که این همه تحمل می کنیم و طاقت میاریم؟ رویا میبافیم و در حالیکه صدای قرچ قروچ خورد شدن استخونهامون و میشنویم واسه یه فردای آفتابی همرنگ رنگین کمون برنامه ریزی می کنیم و سبد پیک نیک آماده می کنیم... خسته ام... خسته! 

 

 

دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست!

این چندمین شب است که خوابم نبرده است

 

رؤیای « تو » مقابل « من » گیج و خط خطی

در جیغ جیــــغ گردش خفـّاشهای پست

 

رؤیای « من » مقابل « تو » - تو که نیستی!

[ دکتر بلند شد... و مرا روی تخت بست ]

 

دارم یواش واش... که از هوش می رَ...رَ... 

پیچـیده توی جمجمه ام هی صدای دست

 

هی دست ، دست می کنی و من که مرده ام

مردی که نیست خسته شده از هرآنچه هست!

 

یا علم یا که عقل... و یا یک خدای خوب...

- « باید چه کار کرد ترا هیچ چی پرست؟! »

 

من از...کمک!...همیشه...کمک!...خسته تر... کمک!!

[ مامان یواش آمد و پهلوی من نشست ]

 

- « با احتیاط حمل شود که شکستنیـ ... »

یکهو جیرینگ! بغض کسی در گلو شکست!