آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

کابوس


نوشتم که از بغض خالی بشم...که خونِ دلم توی خودکار بود

دَرو باز کردم به تنهایی هام...که پشتِ درِ خونه دیوار بود€

سرِ کوه رفتم که خورشید رو...بیارم به رویای شهرِ سیاه

جنازَش توی خواب یخ بسته بود...نشستم به گریه پس از چند ماه

کشیدم تو هر کوچه عکسِ تو رو...که این شهرِ غمگینو عاشق کنم

دویدم به سمت زنی که نبود...که رو شونه ی باد هق هق کنم

به سمت جهان باز شد پنجره...بپیچه توی خونه کابوس و دود

به در زل زدم مثل دیوونه ها...به جز گریه هیچکس به یادم نبود

کدوم دیو دزدید خوابِ منو...کدوم کوهِ یخ دستمو سرد کرد

کدوم زن به من جرات عشق داد...کدوم گریه آخر منو مرد کرد

کدوم چوبه ی دار تو مغزمه...که قایم شدن پشتِ من مشت هام

خودم رو کجای خودم کشتم...که خونی شده کل انگشت هام

سید مهدی موسوی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد