آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

وقتی همه خوابند...

شهر که خاموش شود ...

همه ی آن کسانی که می خواهند من و تو با هم نباشیم که می خوابند ، دستت را می گیرم و می برم به کوچه های شهر ، می برم آنجا که عاشق ها خاطره دارند ، که نکند توی دفترچه ی روزانه مان این جاها نباشد .


به جک های بی مزه ات قاه قاه می خندم ، و مدت ها با هم درباره ی اینکه چرا کلاغ ها همه چیز می خورند حرف می زنیم ، سرم را روی شانه ات می گذارم و از نازی ها از تو میپرسم .


برای خودمان خانه تصور می کنیم

و تو می گویی : " به نظرم باید اتاق مجزایی بسازیم با نور کم و سیگار برای نوشتن . "

بعد هم من به مخترع سیگار لعنت میفرستم

که قصد جانت را کرده است .


شب که بشود ، تا صبح توی چشم هایت ، روی یکی از نیمکت های پارک لاله ، نگاه می کنم و آرزو می کنم که کاش عمر خورشید همین یک شب به پایان برسد .


وقتی همه خوابیدند ...

دستت را می گیرم و شانه به شانه ی تو پا به خواب می گذارم و با تو تمام لحظاتی که آرزو دارم را می سازم .


https://t.me/music_lifeline