آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

تکرار تکرار تکرار...


مثل یک عقربه اسیر زمان

توی تکرار ِ در پس عادت

خسته ام مثل بچّه از بازی

کاش یک شب بخوابد این ساعت

 

چه شوم جز شدن فقط از جبـر

چه کنم؟ جز کنم فـقط بیخود

«صفر درصد» برای خود عددی ست

احتمالی که واقـعا ً می شد!!

 

پره بغضم....

بی انصاف...

به عشق یه ساحل به دریا زدم

به دریا زدم تا که پیدا نشم

یه ساحل ک دائم پسم میزنه

پسم میزنه چونکه دیوونشم...

حس کن مرا...


حس کن مرا در «دوستت دارم» در ِ گوشت

حس کن مرا در شیطنت هایم ... در آغوشت

 

حس کن مرا در آخرین سطر از تشنج هام

حس کن مرا... حس کن مرا... که مثل تو تنهام

 

حس کن مرا و ذوب شو در داغی دستم

بگذار تا دنیا بداند «هستی» و «هستم»...

خالی از زنده بودنم...

گفته بودی سختترش نکنم...

اینبار بجای اینکه دستامو بذارم رو لبهاتو تند تند حرف بزنم دو دستی جلو دهن خودمو گرفتم..

منتظر شدم تو حرف بزنی اما...

بی خیال...

گفتی اینجوری آرومتریم هر دوتامون.. کو پس؟ چرا آروم نشد دنیای من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟





بعضی حرفارو نمیشه زد و من
از همین حرفا یه عمره که پرم
آخه کی از حاله کی با خبره
من یه عمره از خودم حرف می خورم

زیر خاکستر من طوفانه
معنی سکوت من سکوت نیست
وقتی که از چشم تو افتادم
دیگه هیچ افتادنی سقوط نیست...

انقد حالم خرابه که اگه
به کسی چیزی بگم از رازم
بدون اینکه خودم خواسته باشم
تورو از چشم همه میندازم

♫♫♫
♫♫♫
گاهی با زخم های تازه تر میشه
دردای قدیمی رو از یاد برد
اما هرقدر به خودم زحم زدم
جای خالیت تورو یادم آورد!

بعضی حرفا بی نهایت تلخه
جوری که نمیشه انکار کنم
انقدِ تلخ که دیگه می ترسم
با خودم اونارو تکرار کنم

انقد حالم خرابه که اگه
به کسی چیزی بگم از رازم
بدون اینکه خودم خواسته باشم
تورو از چشم همه میندازم...!!!

...





غم تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی...

تو آمدی که بگویی: اگر... اگر می رفت...

تو آمدی و کسی داشت سمت در می رفت!

 

تو آمدی و چنان زل زدی به پوچی من

که داشت حوصله ی انتظار سر می رفت!!

 

تو آمدی و کسی گوشه ی غزل هی با

ردیف و قافیه هایی عجیب ور می رفت

 

 

 

 

 

تو آمدی، کلماتی که مرد ساخته بود

شبیه صابون از دست شعر در می رفت

 

از اینکه آمده تا... بیشتر پشیمان بود

از اینکه آمده تا... هرچه بیشتر می رفت!

 

اشاره کرد خدا سمت پرتگاه... ولی

به گوش من... و تو این حرف ها مگر می رفت!

 

 

تو آمدی که بگویی... به گریه افتادی!

و پشت پنجره انگار یک نفر می رفت...