ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ساری پسر بچه ای زیبا و خوش صدا بود که تازه سر و کله اش در فریاندروس پیدا شده بود. کسی نمی دانست او پسر کیست و از کجا آمده است! او نه پدری داشت نه مادری و هیچ کس هم به دنیا آمدن او را ندیده بود و کسی نمی دانست که ساری از چه کسی حرف زدن را یاد گرفته بود. خیلیها خیال میکردند که او فرزند دریاست و بعضیها گمان می کردند که او از آسمان آمده است و برخی او را روییده از زمین می پنداشتند.
ادامه مطلب ...دیشب کتابخونه قدیمی بابا رو زیر و رو می کردم که دوباره پیداش کردم و خوندمش...
دنیایی که به تصویر کشیده رو خوب میشناسم همینطور ساری رو فک کنم واسه دوستام هم آشنا باشه!
***
همه چیز بود و هیچ چیز نبود!
گاه زندگی بود و گاه نبود. گاه آدما بودند و قصه میساختند گاه نبودند و زمین بدون قصه و افسانه بی درد سر و بی هیجان عمر می کرد و هی دور خورشید می چرخید تا شاید زمانی مثل پروانه بسوزد و از بین برود. در جایی دور از همه جا اما نزدیک به خدا جایی که درختان حسی نداشتند و هر گلی فرسنگها از عطر خود دور بود و بلبلان بلد نبودند آواز بخوانند مردمی زندگی میکردند که فقط خواب می دیدند...
ادامه مطلب ...