آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

خالی

گاهی خالیه خالیم از هر چیز... حتی نفرت یا شاید آرزو.

زندگی این روزهام شده مث سر خوردن رو یه سرسره ی طولانی با یه دلهره یه ترس گنده که وقتی سرسره تموم شه پاتو قراره کجا بذاری یه سرسره ی بزرگ که انتهاشو نمیبینی و تو یه عالمه مه حتی نمی تونی حدس بزنی چقد اومدی پایین...

هر چی میرم پایینتر رنگها کمتر میشه... نورها و صدای خنده های بلند و شادی که وقتی نشستم رو سرسره باهام سر می خوردن و می اومدن پایین. هر چی بیشتر میرم پایین تنها ترم انگار تو اینهمه تاریکی و سکوت.

نظرات 2 + ارسال نظر
شوکا جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ق.ظ

سرسره خوبه. چشمات رو ببند و شادی کن و جیغ بزن و بخند. مثل بچه ای که مطمئنه آخر سرسره باباش منتظر نشسته که بگیردش. حتما پایین سرسره همون خدایی که برده بودت بالا نشسته. نترس و لذت ببر

رویای سرسره همیشه اولش قشنگه اما گاهی از ته دلت دوس داری پاتو بذاری رو یه زمین سفت و محکم.

همتی دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:42 ب.ظ http://7arthemati.mihanbolg

سلام
نمیشه
هیچ ارتباطی با نوشته هات از طرف من ایجاد نمیشه
برعکس خودت که صورت شاداب و زیبایی داری نوشته هات کاملا کرخت و نازیبا ست
خیلی میخواستم به خاطر راهنمایی کردنت بیشتر از 3 تا ازپست هات رو بخونم اما خوندن یکیشون مثل خوندن همشون بود
پیشنهاد برات زیاد دارم اما قبل از همه چی باید به طور کامل پاکسازی بشی وگرنه میشی نقطه مقابل من که مطمئنم خیلی زود از من فراری میشی
خوش باشی

قبل از هر چیز ممنون که وقت گذاشتید و سر زدید هیچ دفاعیه ای ندارم اینها تمام احساس منه! تلخ تهی تاریک! و این نقابی که از من میبینید ساختش خیلی طول کشید. بدم نمیاد زاویه دیدم و تغییر بدم رو راهنماییتون حساب می کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد