آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

از این سفره ها معجزه دور نیست!

نمی دونم بلاگ اسکای چش شده نظرارو بعد از تایید قورت میده! ممنون از ازینکه سر زدین و لطف کردین کامنت گذاشتین. رامین مرتضی رضا و ...  

چقدر تو این شبا میشه زنده بود و زندگی کرد... میگیم میریم که این شبا رو احیا کنیم اما اونی که از این شبا جون میگیره در اصل ماییم... 

بی هراس اشک میریزیم با غرور! میگن قبول باشه اما چی؟ اینکه واسه خودت زار زار گریه کردی؟ عجیبه!  

درسته سجاده ای که پهن میکنی آسانسور نیست که باش بری بالا و دستت به خدا برسه اما وقتی روش ایستادی حس میکنی از همه این دنیا جدایی دیگه صدای اطرافتو نمیشنوی فقط خودتی و خودش... چقدر دلم میخواست تو آغوشم بگیره... چقدر دلم میخواست دستامو بگیره و بگه دیدی پیدات کردم! دیگه دستاتو رها نمیکنم نمیذارم گم شی باز تو این هیاهو... دلم براش تنگ شده... خیلی... خیلی... 

کاش یادش نره هیچ امیدی ندارم. این روزا دلم به معجزه خوشه... 

  

 منم مثل تو مات این قصه ام 

تو هم مثل من امشبو دعوتی...

نظرات 8 + ارسال نظر
انی جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:22 ب.ظ http://manoto72.blogsky.com

جالب بود ریما جون

ممنون عزیزم

Haamed جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:27 ب.ظ http://www.haamed.blogsky.com

خدا همینجاست تو قلب خودمون.

اهوم این همه نزدیک و اینقدر دور...

[ بدون نام ] یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:23 ق.ظ

چرااسم منو سوم نوشتی بعدرامین ومرضی!!!!ها ها ها

ناشناس چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:34 ب.ظ

aghooshe khoda hamishe vasat baze . to bayad dasteto deraz koni . oon hamishe dastesh be samtet deraze . behet mige u bandeye badi boodi vali man dooset daram.na farmani kardi vali man dooset daram
khoda khili mehraboon tar az chizie ke ma midoonim

عرفان پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 ب.ظ http://dastforosh.blogsky.com

اگه آدمها می دونستن که چقدر راحت می شه از نیروی خدا به نفع خودشون استفاده کنن یه لحظه رهاش نمی کردن. این حرف من هیچ ربطی به مذهبی بودن یا نبودن نداره. هر کسی می تونه این نیرو رو به خدمت بگیره.
نمی دونم دیدی اون صحنه رو یا نه که عمر و عاص توی جنگ صفین دعا می کرد معاویه، علی(ع) رو شکست بده . اون طنز نبود؛ عمر وعاص می دونست چه نیرویی داره خدا و صرفنظر از این که طرف دعوا کیه سعی داشت از این نیرو استفاده کنه.

Mostafa Rabiee جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:38 ب.ظ

salam aziz. matalebet vaghean jalebe.
bazi vaghta be maghze khodam shak mikonam!
zehne vaghean khalaghi dari ke mitooni injoori ba kalamato ba afkar mosabeghe bedi!
mamnoon az inhame text ghashang...
ghashang mese khodet!

مرتضی دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ب.ظ http://lovedesign.blogsky.com/

منم مثل تو مات این قصه ام...

تو هم مثل من امشبو دعوتی...

درست توو همین ساعت و ثانیه...

سزاوار زیباترین رحمتی...

توو این حس و حال عجیب و غریب...

دو تا بال می خوای که روو شوونته...

تو از هر مسیری بری می رسی...

تو از هر دری بگذری خوونته....

از این سفره ها معجزه دور نیست...

ببین دست دنیا توو دست منه...

دعا می کنم تا اجابت بشه...

دعا می کنم چون دلم روشنه...

من از عشق بارون به دریا زدم...

به بارونو به آسمون دعوتیم...

چه مهونی با شکوهی شده!!!

توو این لحظه هایی که هم صحبتیم ...

احمد چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:44 ق.ظ http://hor-73.blogsky.com/

دلم خیلی تنگ شده برای همون لحضه ها...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد