آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

چرا؟؟؟؟؟؟

گفتم که همه دنیا اصرار داره بم ثابت کنه بالاتر از سیاهی هم میتونه سیاهتر باشه... آره وقتی دستت قطع میشه سر درد و فراموش می کنی! نمی دونم چرا هنوز زندم؟ چرا هنوز قفسه ی سینم بالا و پایین میره! تمام بهونه زندگیم و ازم گرفتن از تو آغوشم چنگش زدن بین خون من و اشک اون... 

که درک نمی کرد دلیل این همه شیون و اینکه دوباره چه کار بدی کرده و بی دلیل عذر خواهی می کرد از من از.... حتی یه ثانیه پاک نمیشه تصویر چشمهای شفاف و اشک آلودی که با همه وجودش از دستام می خواست نذارم بره........... 

خدایاااااااااااااااااااااااا کوری نمیبینییییییییییییییییییییییییییی 

دیگه باورم شده نمیبینییییییییییییییییییییییییییم 

چرا؟؟؟ 

جواب بده.... چرا؟ چی می خوای؟ چیو باید ثابت کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

اصن مگه بازی بین من و تو نبود؟ من که رقصیدم با تمام سازهات تمام طول شب و روزهایی که اون بالا بم میخندیدی.... چرا؟ 

چرا اونو قاطی بازیمون گردی؟ 

چطور دلت میاد...؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

مسخره اس!!! 

واقعا مسخره اس!! منه احمق انقدر عاشقتم که همین الان یه صدا از ته قلبم بهم نهیب میزنه تو از کجا می دونی همه اینا دسیسه ی یه یکی دیگه نباشه و اگه اونی که خدا صداش می زنی نبود سیاهتر از اینها رو هم میدیدی... از کجا می دونی دستهاشو سپر بلات نکرده باشه؟؟؟؟ 

نمی دونم از این همه بازیهای ماورایی سر در نمیارم... فقط یه چیزو به وضوح میبینم که اون فرشته هنوز خیلی زوده واسش که طعم درد و بچشه... هنوز تنهای تنهام و کسی رو آشنا تر از تو سراغ ندارم... کنارش باش کمکم کن...

داغونتر از همیشه ام

از همه دنیا خسته ام از همه دنیا این روزا دیگه آرزویی هم ندارم حتی... 

دلم فقط یه آغوش امن می خواد واسه هق هق...

دنیای کاغذی!

عجیبه حسی که دارم... 

پر بغضم اما لبخند می زنم پر عشقم اما بوی نفرت میده افکارم! نه از تو از خودم... کاش یه بهونه قشنگتر پیدا می کردی گل من... چقدر پا گرفته بودی تو افکارم انقدر که کوه می دیدم حضور کاغذیتو! باورم نمیشه... 

اگرچه باید میرفتی باید میرفتم... حق با توست اما فکرش هم نمیکردم که برسی به اینجا که به آخر اسمت میم مالکیت بچسبونم منی که از اول این ماجرا چمدونم واسه رفتن و خداحافظی تو دستم بود! قرار نبود بشی همه دنیام... این شد که ریما پشت نقاب آیدا پنهون شد چون قرار نبود بمونی... یه دنیا حرف دارم واسه زدن اما نه با تو! نمیتونم حالمو به کلمه ها و جمله ها نزدیک کنم می دونم حال تو هم بهتر از من نیست هیچ حرفی واسه زدن ندارم اما ندیدی اونی که باید میدیدی رو... چقدر راحت گذشتی! 

به هر حال دیر یا زود دنیای کاغذیه من غرق می شد تو دریایی که قطره قطره احساسه من از تو ساخت مثل خودم... هنوز بعد اون همه تمرین شنا کردن و بلد نیستم غرق میشم و دست و پا نمی زنم واسه خفه نشدن... نه امشب نه هیچ وقت دیگه ای منو نمیشناسی انقدرام ساده نبود خط خطی های سیاه و سفید وجودم اگرچه وجودشو نداشتم که وجودمو ببینی!!! می دونی شاید مشکل اینجا بود که من چمونم از همون اول یه نفره بود با یه بلیط یه طرفه رو یه صندلی با دستبندهای چرمی! واسه همین حتی وقتی چشمامو می بستم همسفری کنارم نمیدیدم حتی تو خیال... دنیام این روزا زیادی داره واقعی میشه... کاش اینبار که چشمامو بستم دیگه بازش نکنم می خوام خواب قایقای رنگیه کاغذیو ببینم... 

 

از این رویای طولانی از این کابوس بیزاریم

از این حسی که می دونی و میدونم به هم داریم

از این که هر دو می دونیم نباید فکر هم باشیم

از اینکه تا کجا میریم اگه یک لحظه تنها شیم

نه می تونم از این احساس رها شم تا تو تنها شی

نه اون اندازه دل دارم ببینم با کسی باشی

دارم میسوزم از وهم تبی که هر دو می گیریم

از اینکه هر دومون با هم لب یک تیغ راه میریم

برای زندگی با تو ببین من تا کجا میرم

واسه یک روز این رویا دارم هر روز میمیرم

...

سالهای آواز ساری فاینال

یه چن روزی حالم زیاد جالب نبود این ورا نیومدم. معذرت. اینم آخریش...

ادامه مطلب ...

 

صدات میکنم تا همه بشنون جواب صدام غیر پژواک نیست 

 

من انقدر شکستم حس می کنم که هیچ ارتفاعی خطرناک نیست...

 

یه جوری دلم تنگ میشه برات محاله بتونی تصور کنی 

 

گمونم نمیتونی حتی خودت جای خالیتو تو دلم پر کنی 

 

سعی می کنم فردا تمومش کنم ادامه داستان رو.