آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

با چه عشق و چه به شور! 

                                     فواره های رنگین کمان نشا کردم... 

به ویرانه رباط نفرتی که شاخساران درختش انگشتیست که از قعر جهنم به خاطره ای اهریمنشاد اشارت می کند...    

 

و دریغا... 

 

ای آشنای خون من.  

            ای همسفر گریز. 

آنها که دانسته اند چه بی گناه در این دوزخ بی عدالت سوخته ام در شماره از گناهان تو کمترند!

نظرات 5 + ارسال نظر
Haamed جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:08 ق.ظ http://www.haamed.blogsky.com

بیشتر وقتا تو کامنت گذاشتن برای وب شما گیر میکنم آخه یه کم سنگینه واسه من. ولی میدونم حس قشنگی توی نوشته ها جاری هست که برخاسته از دل شما هست.

لزومی نداره انقد رسمی صحبت کنی. راحت حرف بزن. ممنون از اینکه سر می زنی. اما این حس اصلا قشنگ نیست... تلخه...

مرتضی جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:15 ق.ظ http://kooris-6.blogsky.com/

سلام!
وبلاگ قشنگی داری!
از وبلاگ منم دیدن فرمایید!
موفق باشی...

ممنون.حتما

Haamed پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:47 ق.ظ http://www.haamed.blogsky.com

مرسی از شما هم که به من سر میزنید.
آره خاطره های شیرین هرگز از یاد نخواهند رفت مخصوصا یاد روزهای کودکی.

مخصوصا اولینها...

الهام پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:09 ب.ظ http://elham7709.blogsky.com/

درتنگنای گریز و درد این محبس ویرانه به شور بختی دخترکی می نگرم که آشناترینش قلبش بود که دیگر...

....................
نوشته قشنگی بود.

ممنون که سر زدی

helma یکشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:03 ق.ظ

هروقت میام اینجا و حرفتو میخونم ب زور میتونم جلو اشکامو بگیرم
اینجا،تو نوشته هات، با ریمایى ک من میبینمش فرق دارى...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد