ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
با چه عشق و چه به شور!
فواره های رنگین کمان نشا کردم...
به ویرانه رباط نفرتی که شاخساران درختش انگشتیست که از قعر جهنم به خاطره ای اهریمنشاد اشارت می کند...
و دریغا...
ای آشنای خون من.
ای همسفر گریز.
آنها که دانسته اند چه بی گناه در این دوزخ بی عدالت سوخته ام در شماره از گناهان تو کمترند!
بیشتر وقتا تو کامنت گذاشتن برای وب شما گیر میکنم آخه یه کم سنگینه واسه من. ولی میدونم حس قشنگی توی نوشته ها جاری هست که برخاسته از دل شما هست.
لزومی نداره انقد رسمی صحبت کنی. راحت حرف بزن. ممنون از اینکه سر می زنی. اما این حس اصلا قشنگ نیست... تلخه...
سلام!
وبلاگ قشنگی داری!
از وبلاگ منم دیدن فرمایید!
موفق باشی...
ممنون.حتما
مرسی از شما هم که به من سر میزنید.
آره خاطره های شیرین هرگز از یاد نخواهند رفت مخصوصا یاد روزهای کودکی.
مخصوصا اولینها...
درتنگنای گریز و درد این محبس ویرانه به شور بختی دخترکی می نگرم که آشناترینش قلبش بود که دیگر...
....................
نوشته قشنگی بود.
ممنون که سر زدی
هروقت میام اینجا و حرفتو میخونم ب زور میتونم جلو اشکامو بگیرم
اینجا،تو نوشته هات، با ریمایى ک من میبینمش فرق دارى...