ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چقدر سکوت رو دوست دارم. به آدم فرصت میده که نظم بده به آشفتگی ذهنش. گاهی وقتا تمام ذهنت رو میریزی به هم سعی میکنی خاطراتت رو دسته بندی کنی خاطره های خوب خاطره های بد! اما یه سرتیتر دیگه لازمه خاطره هایی که نه خوبن نه بد اما مث یه جرقه ان واسه یه فاجعه!
اولین باری که اتفاقی باهاش برخورد داشتی؟ اولین باری که دستاشو رها کردی. اون روز که انقدر درد قاطی خونت کردی که راهی بیمارستان شدی یا اون موقع که رو تخت بیمارستان به هوش اومدی و فک کردی مردی! چقدر خوشحال بودی از کشف اینکه دیگه تو دنیا نیستی شاید از همون روز واسه همیشه مردی...
نه! اولین باری که بش گفتی نپرس و پشت سر هم سوال کرد یا خاطره های همین شکلی هی دسته بندی میکنی هی میریزیش به هم. دوباره چشماتو میبندی و سعی میکنی برگردی به یه خاطره ی قشنگ... خاطره ی قشنگ؟ حتی درست نمیدونی این خاطره بوده یا یه رویا...
سعی میکنی تمرکز کنی اما باز یه سایه ی سیاه میبلعه همه آرامشتو.
ای بابا باز که خیس شدن چشمام... باز باید دور شی فاصله بگیری از افکارت چیزی که خوب یادش گرفتم سرپوش گذاشتنه رو تمام احساسم اینکه بغضتو قورت بدی و گوشیتو برداری به اولین کسی که دم دسته زنگ بزنی مثلا مهسا و شروع کنین به نقشه کشیدن واسه غافلگیری ندا و قش قش بش خندیدن!!! چقدر نقابم رو دوست دارم... شیطنتهای ریز و درشت و خندهای بلند بلند و راه رفتن رو جدولای کنار خیابون...
وقت مناسبی واسه خیس شدن چشمام نیست ۱ ساعن دیگه مهمون دارم. این سکوت می خواد رو کنه دستمو! ولوم رو تا ماکسیموم میکشم بالا بیس موزیکم طوری تنظیم میکنم که موجش بشکنه این فاز سنگینو!
نرو بمون تویی تموم باورم
نگاه تو شده امید آخرم...
نوشته های زیبایی دارین ...
شما لطف دارین اما واقعا زیبان؟
آره خیلی وقت ها بوده که با یادآوری خاطرات اشک توی چشمم حلقه زده. گاهی اجازه میدم بباره و گاهی قورتش میدم.
نقاب...
چیزی که منم دارم.
حسا و دردای مشابه! یه جهنم با چشم انداز بهشت!!!
همین که بتونین راحت حس درونتون رو اینجا بنویسین میشه زیبایی کلام دیگه
واقعا هم زیباست
دست به قلم خوبی دارین
موفق باشین
ممنون که سر میزنی و لطف داری
حرفامو زدی
شاید یکی از پست های منتشرنشده وبلاگم!
نقابمو منم دوست دارم!فعلا دلمو ذهنمو پوشش داده.
دست به صورت نزن میترسم این نقاب خنده از چهره ام بی افته او وقت سیل اشک هایم تو را با خود ببرد و باز تنها شوم...
می فهممت
ممنون که سر زدی خانوم خوشحالم کردی خیلی
چقدر سخته تو چشای کسی که..............
منم همیشه یه آشفتگی درونی دارم که مثه سایه همیشه بامنه البته از بچگی...
خیلی سختمه باورش سختتر.
بدرود ریما جان