آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

یه وقتی جونم و از من بخواه که فقط دستم به سمت تو درازه...

میگن بالاتر از سیاهی رنگی نیست اما اینی که من میبینیم سیاهیش هم لول بندی داره و اصرار هم داره که اثبات کنه بله از این سیاهتر هم میتونه بشه!!!

همیشه فک میکردم ته خط همینجاییه که ایستادم اما یه تونل تاریک هنوز هست واسه پیمودن! یه راه که هر چی میری انگار بیشتر کش میاد تمام پیش فرضامو از دست دادم تمام چیزایی که یه زمانی باورم رو میساخت دارم به بی اعتقادی میرسم آره پشت این پرده خیمه شب بازی هیچکس نیست انگار... هه! عروسک گردونمون خوابش برده! 

... 

بیدار شو...

بهت نیاز دارم...

صدامو میشنوی؟

پاشو دارم گم میشم تو این همه شلوغی... 

اگه دسم و نگیری اگه باز بخورم زمین اگه نشه اگه نخوای... 

اینبار دیگه بلند نمیشما! 

هیچ کس جز تو نمیتونه همه چیو کنار هم نگه داره! میدونی که؟ با توام آهای! تو که قادر مطلق صدات میزنیم!!!! 

اگه واقعا هستی اینبار نشونم بده حضورتو! حضورتو تو دردا و امتحانا زیاد حس کردم! یکبار بخاطر من بیا... یکبار! 

بذار غرق تو شم... نگیر ازم باورامو... 

بیا بی مقدمه! به شیشه پنجره بزن و برو ببین چطور در به درت میشم... 

میدونم نمیشنویم... مث همیشه اما هنوز لبریز توام... 

   

بی هیچ اسمی میشه عاشق شد 

بی هیچ رد آشنا رو خاک 

من سالها عاشق شدم بی تو 

یه حس بی تفصیر وحشتناک!  

من عاشق رفتارهای تو این ترس بی اندازه شیرینم 

تو عاشق چیزی که پنهونه 

من عاشق چیزی که میبینم  

بی هیچ اسمی میشه عاشق شد 

جادوی این دلدادگی کم نیست 

با عشق و بی تابی مدارا کن 

حوای من تقصیر آدم نیست...  

حس دلتنگیمو بشناس 

حس عاشقانه ی من 

راز این خونه سکوته حرمت سکوت و نشکن 

اگه این ترانه هر شب سرشو به در نکوبه 

کی میدونه بی تو بودن واسه من بده یا خوبه 

دور از تو افتادم ولی هر شب 

حس میکنم بسیار نزدیکی... 

خاموش شد فانوس من ای کاش عادت نمیکردم به تاریکی... 

نظرات 6 + ارسال نظر
Haamed دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:25 ب.ظ http://www.haamed.blogsky.com

اگه اومد تندی به منم بگو کارش دارم

avash سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:41 ق.ظ


باسلام_____________________میدونم چی میکشی ونمیدونم چی بگم.. فقط:
خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم،

شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم و دانشی که تفاوت آن دو را بدانم .

avash سه‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:43 ق.ظ

شادی را هدیه کن ، حتی به کسانیکه آن را از تو گرفتند، عشق بورز به آنانکه دلت را شکستند، دعا کن برای آنانکه نفرینت کردند.و درخت باش بر غم تبرها، پرواز کن به کوری چشم خفاشها، بها رشو بخند که خدا با توست

مچکرم!

مرتضی شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ق.ظ http://lovedesign.blogsky.com/

از گابریل گارسیا مارکز می پرسند اگه بخوای یه کتاب صد صفحه ای در مورد امید بنویسی، چی می نویسی؟ می گه 99 صفحه رو خالی می ذارم. صفحه ی آخر سطر آخر می نویسم امید آخرین چیزی است که می میرد

واس چی ۹۹ صفه اسراف کرد؟؟؟؟

Mostafa Rabiee چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:35 ب.ظ

خیال کن

خیال کن روزگارم روبراهه ، خیال کن رفتی و دلم نمرده
خیال کن مهربون بودی و قلبم ، کنار ِ تو ازت زخمی نخورده

خیال کن هیچی بین ِ ما نبوده ، خیال کن خیلی ساده داری میری
خیال کن بی خیال ِ بی خیالم ، شاید اینجوری آرامش بگیری

گذشتی از من و ساکت نشستم ، گذشتی از من و دیدی که خستم
تو یادت رفته که توی ِ چه حالی ، کنارت بودم و زخمات و بستم

خیال کن که سرم گرمه عزیزم ، خیال کن بی تو هیچ دردی ندارم
خیال که زمستونه ولی من ، توی ِ شب هام شب ِ سردی ندارم

خیال کن قلب ِ من شکستنی نیست ، خیال کن حقمه تنها بمونم
خیال کن عاشقم بودی ولی من ، شاید قدر ِ تورو هرگز ندونم

گذشتی از من و ساکت نشستم ، گذشتی از من و دیدی که خستم
تو یادت رفته که توی ِ چه حالی ، کنارت بودم و زخمات و بستم...

مرتضی پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:17 ب.ظ http://lovedesign.blogsky.com/

اینجا دیگه باید شنونده عاقل باشه عزیز من

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد