آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

چشمامو میبندم یادم بره رفتی...

نمی دونم چه جوری قراره بگذره این روزای مزخرف 

حتی معلوم نیس واقعا برسیم به جایی یا نه! مث رانندگی تو مه! اصن نمیتونم بگم چه حالی دارم دودستی مغزمو نگه داشتم که دور نره که فکرمو دنبالش رو زمین نکشه... 

ببخش منو همه ی هستی من... 

نمیدونم چقدر اشتیاق داشته باشم واسه باز کردن چشمام وقتی شب هم خیالتو ازم میگیره نمیدونم میتونم دووم بیارم و این همه ناهمواری و هموار کنم یا نه... تازه اگه اونور خط هنوز منتظر باشی... تو سرم همهمه س! یه عالمه صدا! ذهنم بغض کرده... قلبم اشک میریزه... 

هییییسسسسسسسسس!!! 

بسه! 

میخوام بخوابم... 

 

نگاه میکنم از غم به غم که بیشتر است
به خیسی چمدانی که عازم سفر است
من از نگاه کلاغی که رفت فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است
به کودکانه ترین خواب های توی تنت
به عشق بازی من با ادامه بدنت
به هر رگی که زدی و زدم به حس جنون
به بچه ای که توام در میان جاری خون
به آخرین فریادی که توی حنجره است
صدای پای تگرگی که پشت پنجره است
به خواب رفتن تو روی تخت یک نفره
به خوردن دمپایی بر آخرین حشره
به هرگزت که سوالی شد و نوشت کدام
به دستهای تو در اخرین تشنج ها
به گریه کردن یک مرد آن ور گوشی
به شعر خواندن تا صبح بی هم آغوشی
به بوسه های تو در خواب احتمالی من
به فیلم های ندیده به مبل خالی من
به لذت رویایت که بر تن کفی ام
به خستگی تو از حرف های فلسفی ام
به گریه در وسط شعرهایی از سعدی
به چای خوردن تو پیش آدم بعدی
قسم به این شب و این شعر های خط خطی ام
دوباره برمیگردم به شهر لعنتی ام
به بحث علمی بی مزه ام در گوشت
دوباره برمیگردم به امن آغوشت
به آخرین رویامان به قبل کابوسه
دوباره برمیگردم به اخرین بوسه

نظرات 1 + ارسال نظر
Haamed سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:18 ب.ظ http://www.haamed.blogsky.com

خوش به حال همون کلاغ چون بال داره و میتونه پرواز کنه ولی ما چی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد