آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

دلهره دارم مثل کابوس زمین خوردن! روزی هزار بار مردن واقعا مردن..

بعد یه مدت طولانی اسم و آدرس بلاگ و عوض کردم و دوباره صفحه مو باز کردم.

اتفاق تازه ای نیفتاده و هنوز چتر به دست زیر تمام خساست آسمون منتظر نزول بارونم  و میدونم آکه هوای دلتنگیهام برات این همه ابری نبود و چشمامو خیس نمی کرد می خشکید تمام رگهای آدم بودنم...

دلهره دارم...

یادمه کوچیکتر که بودیم همون موقع ها که باورمون رو شنیده هامون شکل می داد و دنیامون پر بود از دیو و لولو و پری بد جوری فرشته ی رو شونم رو که مامان بزرگم ازش برام حرف زده بود باور داشتم. براش اسم انتخاب کرده بودم و تمام طول تنهایی هامو تو روز باهاش اندازه می گرفتم انقدر بهش اطمینان داشتم که بدون اینکه چراغ رو روشن کنم تو تاریکی میرفتم تو حیاط مینشستم و منتظر می موندم تا تیکه دوزی های مامان تموم شه و از اتاق عمه م بیاد تو اتاق خودمون. 

 میدونستم ستاره رو شونم نشسته و حواسش به منه حتی از اون سر آهوی خشک شده رو چوب بالای کمد هم نمی ترسیدم و وقتایی که مامان و بابا درگیر دنیای برزگترها بودن ستاره برام لالایی می گفت... کم کم بزرگتر شدم و درگیر همون درگیریهای دنیای بزرگ...

یادم نمیاد فرشته مو کجای خسته گی جا گذاشتم اما دلم خیلی واسه امنیتش تنگ شده... واسه همون دوتا پشتی که فضای بینشون میشد خونه ی من و امن ترین جای دنیا... دلم لک زده واسه همون روزها که ترسناکترین کابوسش هیولای پشت یخچال بود...

تو فضای بین دو تا دستات برام رنگین کمون بکش... دستات آفتابیین  و چشمام بارونی... 

 

 

چه بلاتکلیفم وسط این بحران تو کجایی بی من تو کجایی الان؟ 

 من دچار آسمم  

این هوا آلودس  

تو اگه برگردی ماسک اکسیژن هست... 

این هوا آلودس حتی تو شعر کهن تو کجایی الان منبع اکسیژن؟  

بی تو هر ویروسی به سرم میچسبه خبر ترحیمم سر کوجه نصبه... 

 وقتی نیستی تو شب من… 

 قلب یادش میره پمپاژ... 

میشه یه ماشین سنگین ته تاریخ یه گاراژ 

زندگی یادم نیست از همه میترسم!!!! 

 یه هیولا اینجاست خاطرات مبهم ... 

تازه من یک هفته س از تو دورم قربان  

جه کنم بعد از این؟ 

 چه کنم با پایان ؟ 

همه جا تاریکه برق کلا. رفته 

 بی تو قطع آب و برق و شعر و نفت 

 بی تو جنگ سوم تو جهانم رخ داد  

همه ی گلهارو گوله پاسخ داد! 

 وقتی نیستی تو شب من قلب یادش میره پمپاژ 

 قلب یادش میره پمپاژ... 

 میشه یه ماشین سنگین ته تاریخ یه گاراژ

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:45 ب.ظ

با سلام و درود
بازهم مثل همیشه خوندن نوشته هایی به سبک ادبیاتی خاص تو برام لذت داشت
امیدوارم به این تویی که گفتی برسی

سلام مچچکرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد