آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

تو چی میفهمی از دلم؟ چی میدونی از حال من؟؟؟؟

 

مثل پاندای احمقی بودن

به خیال درخت چسبیدن

 

ترس از فرق خواب و بیداری

مثل مرده به تخت چسبیدن

 

خسته در انتظار هیچ جواب

به سؤالات سخت چسبیدن

 

خستگی لباس از تن ها

به تن بند رخت چسبیدن!

راه رفتن میان آدم ها

گم شدن توی کوچه ی بن بست!

 

تکیه دادن به سینه ی دیوار!

بغض از دست دادن «از دست»

 

از نخی پاره گم شدن در باد

شورش چند بادبادک مست

 

شستن و پهن کردن یک عشق

بر طنابی که در تو پاره شده ست

لخت، باران عصر را رفتن

تا دویدن به وقت دیدن ایست!

 

بغلت رفتن از هزاران ترس

گریه کردن! که خانه ات ابری ست

پرش از ارتفاع یک کابوس

به صدایت:

«بخواب! چیزی نیست...  »

 

خواندن یک ترانه ی غمگین

تک نوازی مرد ساکسیفونیست

خودکشی کبوتری غمگین

عاشق چند دانه بادکنک!

 

به «چرا»یی همیشگی مصلوب

از یقین همیشگیت به شک!

 

خواب رفتن میان بوسه ی تو

طعم شیرین چند بسته نمک...

 

صبح بیدار می شود، بی تو!

بی صدا گریه می کند:

«به درک! »

خسته از عقل، خسته از بودن

روی سیگار، بار زد خود را

 

مثل یک خنده ی جنون آمیز

توی این شعر، جار زد خود را

 

راوی ات دست برد در قصّه

از کنارت کنار زد خود را

 

عشق، پاندای کوچک من بود

از درخت تو دار زد خود را...

 




واسه اینکه دار و ندار منی

که انقدر تورو دوست دارم

بـرو

نزار گریه هام و ببینی عزیز


یه کاری نکن کم بیارم
بـرو

زمین و زمان بسته ی عشق توست

می خوام از زمین و زمان کنده شم


تو حتی نگاهم نکردی چرا؟!

یه کاری نکردی که شرمنده شم

یه چیزی تو چشمای خیس تو بود

که خیلی نمی شد تماشاش کرد


تورو می کشیدم که یادم نری

من ِ شاعرو عشق نقاش کرد


تنها منم! همه درد تنم یادگاری تو چشم خیس و ترم

خداحافظی می کنی با کسی

که از تو یه دنیا محبت گرفت


خداحافظی درد سنگینی ِ

الهی بمیرم که گریه ات گرفت


تنها منم

همه درد تنم


یادگاری تو

چشم خیس و ترم
...

من کجای جهان من بودم که سر و کله ی تو پیدا شد؟...

    


    تا حالا تصور کردی شناور بودن وسط یه اقیانوس بزرگ رو؟؟ وقتی تو یه کشتی بزرگ و تندرویی زیباست...

حتی زلال و روشن به نظر میاد صدای موجها دلنشینه و نسیمی که از روی آب میگذره و به پوستت میخوره تازت میکنه...

اما وقتی خودتی و خودت تک و تنها... وقتی طوفان میزنه به کشتی و از بخت بد زنده میمونی تا آروم آروم جون بدی...

اونوقت ترس داره

میلرزه پشتت وقتی وسط یه دنیای وحشی تک و تنهایی...

که هر چقد داد بکشی گریه کنی تویی و تو

به کشتی من طوفان نزد...

ازش جا موندم...

از تموم اون دژ محکم یه تیکه چوب شد تکیه گاه من که تمام خاطرات منه از لحظه هایی که بود...

و شناورم رو این اقیانوس با تکیه به همین یه تیکه چوب...

که داره خیس میخوره زیر سیل اشکام و سنگین میشه و میریم پایین بالاخره..

ندارمت دوری ازم...

میترسم

نه از غرق شدن

از جون دادن تو آغوشی غیر از آغوش تو...

نیستی...

از همه دنیا میترسم..

من موندم و من تو رفتی و یه دنیا رو به روم از قبل باختم!



جان این ایستگاه متروکه

زنده کن لاشه ی قطارم را

هیچ عشقی به مقصدم نرسید

پس بده مهره های مارم را

ضامنم را بکش که منتظرند

بمب هایی که در مدار منند...

رو به صفری که می رسد بشمار!

لحظه در لحظه انتظارم را

تشنه ی قطره های خون آبم

در تکاپوی مرگ ِ من بودی

نوش جان کن مرا حلال توام

سر بکش موج انفجارم را...

تیک تاک تمام ساعت ها

تاک تیک دقیق مرگ من است

رو به صفر زمان تماشا کن

حرکت ثانیه شمارم را

نه به تقویم اعتقادی نیست

فصل فصلم به زرد معتقد است!!!

مثل پتیاره ای که در بستر

می فروشم تن بهارم را...

 


عشق یعنی به تخم ماهی ها که هزاران نهنگ میمیرند...

چه کردی با من.........

چه کردی با من؟؟؟؟



غرق در انتهای یک باور

در تمنای صید مروارید

زیر آبی و غافل از اینکه

بچه میگو به هیکلت میرید!

بی نفس از فشار یک پوچی

در سراشیب تن پس از سیگار

زیر لب آرزو کنی هر شب

دست از این دل بی پدر بردار...




 

زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل، سبک میکنی و میبریش


خودکشی، مرگ قشنگی که به آن دلبستم
دست کم، هر دو سه شب، سیر به فکرش هستم


گاه و بی گاه، پر از پنجره های خطرم
به سرم می زند این مرتبه حتما بپرم

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است
این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است

قبل رفتن دو سه خط فحش بده، داد بکش
هی تکانم بده نفرین کن و فریاد بکش


قبل رفتن بِگُذار از ته دل آه شوم
طوری از ریشه بکش اره که کوتاه شوم


مثل سیگار، خطرناک ترین دودم باش
شعله آغوش کنم، حضرت نمرودم باش


من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز که در بند تو ام، آزادم


چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم
آنقَدَر سرد شدم، از دهنت افتادم...!!


میپرم، دلهره کافیست، خدایا تو ببخش!
خودکشی، دست خودم نیست، خدایا تو ببخش!

 

بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم؟ 

 

با غم انگیزترین حالت طهران چه کنم؟؟ 

 

بی تو پتیاره ی پاییز مرا میشکند! 

 

این شب وسوسه انگیز مرا میشکند...  

انقدر بیتابتم که نگران خودمم!