آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

هم مرگ

 

 

 

عشقم! 

 

 بنشین خاطره ها را رو کن
 

لب وا کن و با واژه بزن جادو کن

 

عشقم! تو بگو،حرف بزن،نوبت توست
 

بعد از من و جان کندن من نوبت توست

 

عشقم مگذار از دَمِ خود دود شوم.
 

عشقم مپسند این همه نابود شوم

 

عشقم بنشین،سینه و سر آوردم.
 

مجنونم و خونابِ جگر آوردم

 

مجنونم و خون در دهنم می رقصد.
 

دستان جنون در دهنم می رقصد

 

مجنون تو هستم که فقط گوش کنی.
 

بگذاری ام و باز فراموش کنی

 

دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست
 

..یک عاشقِ این گونه از این دست کجاست

 

تا اخم کنی دست به خنجر بزند
 

.پلکی بزنی به سیم آخر یزند

 

تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود
 

.تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود

 

اِی شعله به تن،ای خود نمرود بگو.
 

دیوانه تر از من چه کسی بود،بگو

 

آتش بزن این قافیه ها سوختنی ست.
 

.این شعرِ پُر از داغِ تو آتش زدنی ست

 

اَبیاتِ روانی شده را دور بریز
 

.این دردِ جهانی شده را دور بریز

 

من را بگذار عشق زمین گیر کند
 

.این زخمِ سراسیمه مرا پیر کند

 

این پِچ پِچه ها چیست،رهایم بکنید
 

.مردم خبری نیست،رهایم بکنید

 

من را بگذارید که پامال شود.
 

.بازیچه ی اطفالِ کهنسال شود

 

من را بگذارید به پایان برسد.
 

.شاید لَت و پارَم به خیابان برسد

 

من را بگذارید بمیرد،به درَک
 

.اصلا برود ایدز بگیرد،به درَک!

 

من شاهدِ نابودی دنیای منم... 

.باید بروم دست به کاری بزنم

 

حرفت همه جا هست،چه باید بکنم
 

با این همه بن بست چه باید بکنم؟؟؟

 

من زیستنم قصه ی مردم شده است.
 

یک تو،وسط زندگیم گم شده است

 

من از به جهان آمدنم دلگیرم.
 

آماده کنید جوخه را،می میرم

 

بر مسندِ آوار اگر جغد منم.
 

باید که در این فاجعه پرپر بزنم

 

اما اگر این جغد به جایی برسد
 

..دیوانه اگر به کدخدایی برسد

 

ته مانده ی یک مرد اگر برگردد
 

..صادق،سگ ولگرد اگر برگردد

 

معشوق اگر زهر مهیا بکند
 

..داود نباشد که دری وا بکند

 

این خاطره ی پیر به هم می ریزد.
 

.آرایش تصویر به هم می ریزد

 

اِی روح مرا تا به کجا می بری ام
 

.دیوانه ی این سرابِ خاکستری ام

 

می سوزم و می میرم و جان می گیرم.
 

.با این همه هر بار زبان می گیرم

 

در خانه ی من پنجره ها می میرند.
 

.بر زیر و بمِ باغ،قلم می گیرند

 

این پنجره تصویرِ خیالی دارد.
 

.در خانه ی من مرگ تَوالی دارد

 

در خانه ی من سقف فرو ریختنی ست.
 

آغاز نکن،این اَلَک آویختنی ست

 

بعد از تو جهانِ دگری ساخته ام.
 

آتش به دهانِ خانه انداخته ام

 

بعد از تو تو گر خانه نشینم نکند.
 

این درد مرا بدتر از اینم نکند

 

من پای بدی های خودم می مانم.
 

من پای بدی های تو هم می مانم

 

هر بار مرا می نگری می میرم
 

از کوچه ی ما می گذری می میرم

 

سوسو بزنی،این شهر چراغان شده است.
 

چرخی بزنی،آینه بندان شده است

 

لب باز کنی،آتشی افروخته ای.
 

حرفی بزنی،دهکده را سوخته ای

 

بد نیست شبی سر به جنونم بزنی.
 

گاهی سَرکی به آسمانم بزنی

 

من را به گناهِ بی گناهی کُشتی.
 
 

از مرگِ تو جز درد مگر می ماند.
 

.جز واژه ی برگرد مگر می ماند

 

این ها همه کم لطفیِ دنیاست عزیز.
 

این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز

 

دیوانه ام،از دست خودم سیر شدم.
 

با هر کسِ همنامِ تو درگیر شدم

 

اِی تُف به جهانِ تا ابد غم بودن.
 

اِی مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن

 

یادش همه جا هست،خودش نوشِ شما
 

اِی ننگ بر و مرگ بر آغوشِ شما

 

شمشیر بر آن دست که بر گردنش است.
 

لعنت به تَنی که در کنار تنش است

 

دست از شب و روز گریه بردار گلم.
 

با پای خودم می روم این بار گلم.....

 

که مست توی کوچه های غمت بدوم...



که قد تمام کرمهای عالم دوستت دارم!


که قد تمامی دوشها می بارم...

...


عاشقتم اینو بدون عشقه عشقت شوخی که نیست.!

 .

 .

چه جوری فکرمو زنجیر کنم که نچرخه و نرسه اونجایی که یه گوشش ایستادی و زل زدی تو چشام؟ 

 کجا برم ک خاطره ای ازت نباشه؟ 

در و دیوار خونه یادتو با ناخونای تیز میخراشه رو قلبم... 

 عطرت.. آاااااااااااااخخخخ

بی وجدان عطرتو چرا جا گذاشتی؟..

هر طرف که سر میگردونم بغض میشی تو گلوم... موج میزنی تو خونم و ولع میشی واسه داشتنت 

واسه خواستنت..  

درد میشی تو تک تک رگام و تو دلم خالی میشه یهو... مث دلشوره 

 مث تهوع .. تو خودم مچاله میشم

خودمو پرت میکنم تو یکی از پس کوچه های حافظه ام... یکی از همون پس کوچه هایی که بغضم ترکید تو بغلت و اشک ریختم ترس نداشتنتو..

دستات که گمم میکرد تو آغوشت و انگشتات که اشکام و پاک میکرد و صدات....

صدات...................

که بم اطمینان میداد که هستی...

هستی!!!!

اما الان..  

وقتی تار میشه قاب نگاهمو و میلرزه پشتم وقتی نیستی کنارم تو خیابونای بعد نیمه شب تهران و دیگه ندارم دستاتو....

زار میزنم وقتی صدای مشترکمون زمزمه میکنه

**اینگونه بی تو ببین چنگ بر آسمان میزنم بی محابا...**

نمی دونم چی سرم میاد اما همه احساسمو با خودت بردی... تمام قلبمو روحمو بعد از این یه جسد خالی از روحم که فقط نفس میکشه هنوز داغمو و دست به کشتن عقلم نزدم البته اگه شاهکار رازی چیزی ازش باقی بذاره.........

 

از دست من میری... 

                    

                       از دست تو میرم... 

                                              تو زنده میمونی، 

  

این منم که میمیرم!

 

 تو رفتی از پیشم دنیامو غم برداشت

برداشت ما از عشق با هم تفاوت داشت...

این آخرین باره من ازت میخوام

برگردی به خونه

این آخرین باره من ازت میخوام

عاقل شی دیونه

♫♫♫

اونقد بزرگه تنهایی این مرد

که حتی تو دریا نمیشه غرقش کرد

من عاشقت هستم اینو نمیفهمی

یه چیزو میدونم که خیلی بی رحمی

هرچی بدی کردی پای من بنویس

نتیجه ی این عشق بازم مساوی نیست...

♫♫♫

فلسطه ای دیگر!

با یه دوستی صحبت می کردم بحثامون چرخید و چرخید رسید به یه سری واژه ی کیلیدی راجع به بن اصلی جهان و از این تیپ داستانها... میگم واژه چون واقعا بیشتر از واژه نیست برام. 

میگفت من دنیا رو یه طبق در نظر گرفتم که در حال چرخیدنه و هر کس به سهم خودش چیزی توی اون طبق میذاره یکی عشق یکی نفرت یکی ظلم یکی حسرت طبق میچرخه یه روز همون چیزی که توش چیده روبه روی خودش قرار میگیره! 

جمله شو اصلاح کردم که حتی اگه اینطور باشه طبیعتا چیزی که روی طبق میذاره به نفر رو به روش تعارف می کنه دیگه نه به  خودش! 

گفت آره فک کنم.. نظر جالبی بود فقط فک کنم این طبقی که من پشتشم از بازتاب منفی فقط استفاده میکنه. 

همیشه همینطور بود حتی تو بطری بازی هم زمانی فلش بطری رو به من نشونه میرفت که طرف مقابلم یه پدر کشتگی چندین ساله باهام داشت! 

کلافه ام... خیلی.. این چه جبر وحشیانه ای بود آخه دچارش شدیم؟ چرا هیچ کس واسه اومدنمون تو این سیرک مسخره نظرمون رو نپرسید؟... 

!

کاش چند صباحی تعطیل میکرد مغزمون این مباحثی و که اصرار هم داره حتما با رسم نمودارمون تفهیمش کنه!!!!