آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

آخر یک خط خاکستری...

همون بهتر که ساکت باشه این دل...

صدامو میشنوی؟

بعد مدتها باز دلم واسه این گوشه دنج تنگ شده... 

مث همیشه انقدر لبریز شدم که بیام و سرم و بکوبم به سردی دیوار این صفحه ها... 

هی مینویسم هی پاک میکنم! دارم سعی میکنم پر کینه نشم باز آخه قول دادم! 

به ی تنهایی کامل نیاز دارم حتی صدای راه رفتن ابرها رو سرم رو تو این همه هیاهووی شهر میشنوم! 

حس جدیدی نیس اینکه حس کنی داری به زبون فضایی صحبت می کنی و کسی نمیفهمه چی میگی. عجیب غریب نگات میکنن و رد میشن از همه بی تابیو دلهره هایی که روحتو می خوره... 

کم کم یاد میگیری دیگه حرف نزنی و تنها همدمت میشه صدای افکارت. 

دیگه تو دادگاهت کسی نیست! تمام جایگاه ها میشه پر از خودت خودت میشی دادستان! شاهد! وکیل! مجرم!... مجرم... 

مدتهاست نمی تونم خودمو تبرئه کنم. دستام میلرزن اما خیلی وقته حکم صادر شده. 

اعدام! 

اما کسی نیست اجراش کنه... هنوز یه شخصیت کمه! یه جلاد! جلاد؟ نه! 

کسی که انقدر شجاع باشه که رو به روی دنیا وایسه و سر این همه بی کسیو بکنه زیر آب. که بزنه زیر میز بازی و بگه بازی تموم جمع کن آزادی میتونی بری! 

این همه شجاعت به نفرت بیشتری نیاز داره! 

شاید هنوز پره پر نشده ظرفیته بیهودگیم! 

هنوز دارم دست و پا میزنم خودمو بکشم بیرون! 

یه شعاع نوره باریک. یه روزنه ی ریز... شاید همه ی دلخوشیه من باشه... که پشتش همون دنیای آفتابیه که خواب میدیدم! 

واقعا اون همه رویا رو کجا دفن کردم؟ 

من مردم! 

یه تصویرم! 

یه بازتاب از اونچه که بودم... 

این کالبد خالی چیزی واسه از دست دادن نداره دیگه... 

یه دیواره رو به تخریبم که قول دادم کوه باشم! 

آره بی اجازه! 

قول دادم! 

میشنوی؟ 

یه کم... یه کم بم جرات بده... بذار شکل بگیره جوونه بزنه آرزوهام حتی زیر این همه خاکستر... 

اگه نباشی 

اگه نخوای نمی تونم 

اونی که میتونه بی قید و شرط تویی. فقط تو!  

اگر نه همه دنیات پوچه! همه دنیات... 

 

 

از روزی که تو اومدی 

هم غمه هم اوجه فروغ 

چقد میترسم که تو هم باشی فقط یه مشت دروغ! 

تو خوبی اما منه بد عادت نکردم به خوشی... 

چه بد میشه اگه تو هم اونی که میگی نباشی 

تو رو جون ستاره ها نایی ندارم بشکنم 

اگه نمی خوای بمونی بگو دلم رو بکنم 

تو رو خدا جون گلا نذار بره آب از سرم 

اگه می خوای بازی کنی 

تو رو خدا بذار برم... بذار برم...

فریز!

      بعضی وقتا که داری جمع و جور می کنی دور و برتو وقتی اتاقت انقد میریزه به هم که انگار گم میشی وسط اون همه آشفتگی و هر چیو که بر میداری بدتر همه چیو به هم میزنی عقب عقب میای بیرون از اتاقو در و میبندی!!! 

شده واسه چند دقیقه فقط! 

سعی میکنی حتی به در اتاق هم نگاه نکنی! 

این روزا اینجوریه حال و هوام کلا همه چی فریزه. انقد شلوغ و به هم ریختس که حتی تو مغزم جا نمیشه! 

آرومم! 

عجیبه اما آرومم.

خیلی آرومتر از چند روزه پیش نمیدونم چرا... مث سوختگی درجه ۳ که دیگه عصبی نمی مونه واسه درد کشیدن!!! 

مثه به هوش اومدن تو اتاق ریکاوری! یه بی وزنی خاص... 

نمی خوام بجنگم دیگه نمی خوام! دوسش دارم! واقعا دوسش دارم! مهم نیست چی فکر میکنه... اینکه چی میشه به کجا میرسه مهم نیست. 

 یا اینکه چقد از قلبش سهم منه! حتی مهم نیست اگه حضورش رو تو زندگیم حس نکنم. دلی نیست یه حفره ی خالیه اما از یه هوای پاک پر شده یه نسیم خنک شاید دور شم فاصله بگیرم شاید... نفس کشیدن تو همین هوا واسم بسه حتی اگه دور شه اگه نباشه... با نفساش نفس می کشم...  

 

گاهی وقتا دلم میخواد وقتی بغض می کنم خدا از آسمون به زمین بیاد اشکامو پاک کنه  

دستم و بگیره و بگه اینجا آدما اذیتت میکنن! 

 بیا بریم...

خسته ام از حرفای تکراری از این لبخند اجباری...

حوصله حرف زدن هم ندارم... نه حس آهنگ گوش کردن هم نیست... سرم داره منفجر میشه هیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییسسسسسسسسسسسسسسسسسسس...

آشفتگی

       چقدر سکوت رو دوست دارم. به آدم فرصت میده که نظم بده به آشفتگی ذهنش. گاهی وقتا تمام ذهنت رو میریزی به هم سعی میکنی خاطراتت رو دسته بندی کنی خاطره های خوب خاطره های بد! اما یه سرتیتر دیگه لازمه خاطره هایی که نه خوبن نه بد اما مث یه جرقه ان واسه یه فاجعه! 

اولین باری که اتفاقی باهاش برخورد داشتی؟ اولین باری که دستاشو رها کردی. اون روز که انقدر درد قاطی خونت کردی که راهی بیمارستان شدی یا اون موقع که رو تخت بیمارستان به هوش اومدی و فک کردی مردی! چقدر خوشحال بودی از کشف اینکه دیگه تو دنیا نیستی شاید از همون روز واسه همیشه مردی...

نه! اولین باری که بش گفتی نپرس و پشت سر هم سوال کرد یا خاطره های همین شکلی هی دسته بندی میکنی هی میریزیش به هم. دوباره چشماتو میبندی و سعی میکنی برگردی به یه خاطره ی قشنگ... خاطره ی قشنگ؟ حتی درست نمیدونی این خاطره بوده یا یه رویا... 

سعی میکنی تمرکز کنی اما باز یه سایه ی سیاه میبلعه همه آرامشتو.

ای بابا باز که خیس شدن چشمام... باز باید دور شی فاصله بگیری از افکارت چیزی که خوب یادش گرفتم سرپوش گذاشتنه رو تمام احساسم اینکه بغضتو قورت بدی و گوشیتو برداری به اولین کسی که دم دسته زنگ بزنی مثلا مهسا و شروع کنین به نقشه کشیدن واسه غافلگیری ندا و قش قش بش خندیدن!!! چقدر نقابم رو دوست دارم... شیطنتهای ریز و درشت و خندهای بلند بلند و راه رفتن رو جدولای کنار خیابون... 

وقت مناسبی واسه خیس شدن چشمام نیست ۱ ساعن دیگه مهمون دارم. این سکوت می خواد رو کنه دستمو! ولوم رو تا ماکسیموم میکشم بالا بیس موزیکم طوری تنظیم میکنم که موجش بشکنه این فاز سنگینو! 

نرو بمون تویی تموم باورم 

نگاه تو شده امید آخرم... 

دوباره کوک کن! آماده ام!

که چی؟ 

می خوای به کجا برسونیم؟ چرا پا تو هر کوره راهی که می ذارم یه دره سبز میشه جلو پام؟ داغون داغونم... 

باشه هر چی تو بگی! 

ایستادم. نه یه قدم میرم جلو نه یه قدم برمی گردم عقب! اما تو رو به هر کی و هر چی که بیشتر از ما قبولش داری زیر پام آتیش روشن نکن! 

باشه دنیای من محدود میشه به خودم...  

بزن می رقصم! دوباره کوکش کن! 

میرقصم! انقدر قشنگ که نتونی ازم چشم برداری. پا به پات گام عوض میکنم تمام ریتم ها رو از بر می کنم اما فقط جواب یه سوالم رو بده فقط یه سوال. سوالی که داره دیوونم میکنه... 

چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

با توام. تو که خونسرد نشستی اون بالا و فقط داری نگاه می کنی... 

جواب بده 

نخواه کثیف تر از اینی بشم که هستم... همه چیو گذاشتی پشت یه ویترین و ما رو اونور شیشه اما نکن نشکن باورمو 

نذار بریزه آوار شه رو سرم تمام اون کاخی که تو خیالم واسه خودم ساختم نشکن تو باورم کسی و که تمام دنیامو پر کرده... آره حق با توست 

حواسم نبود که تو زندگی من نباید آرامشی باشه نباید دل ببندم به کسی به چیزی... 

باشه بزن آماده ام اینبار جذابتر از همیشه ام!!!  

 

این آخرین قدم برای دیدنت 

این آخرین پل واسه رسیدنت 

این آخرین نفس کشیدنتم برای تو! 

این آخرین تو رو ندیدنم 

برای تو... 

برای آخرین نفس بخون ترانه ای 

که باید از تو بگذرم به هر بهانه ای 

که میشه از تو رد شد و نظر به جاده کرد 

که میشه این غما رو از دلم پیاده کرد  

بخون دوباره خوندنت برام مقدسه 

بیا دوباره دیدنت برای من بسه 

بدون که باید از تو رد شد و دل و ندید 

باید برید و پر زد و به آسمون رسید...  

صدا بزن منو 

که بار آخره 

بذار ببینمت 

قرار آخره 

برای بار آخرم شده فقط بخند! 

بخند و چشمای قشنگتو به روم ببند... 

بیا به جرم عاشقی بکش منو نرو 

نگاه کن این تن نحیف و زار و خسته رو 

تو رو به جون خاطرات خوبمون بمون 

تو رو به جون خاطرات تلخمون نرو 

بیا و راحتم کن از نگاه آدما 

بذار بگیره دامنم رو آه آدما 

بگو چرا باید بسوزه لحظه های من؟؟؟؟ 

به خاطر نگاه اشتباه آدما...